آقازاده ها در قدیم. از کتاب شیرین و خسرو حکیم نظامی گنجوی.

مسلمانیم ما او گبر نام است * گر این گبریست مسلمانی کدام است .

داستان تنبیه شدن خسرو پرویز فرزند هرمز پادشاه ساسانی .

جهان زآتش پرستی شد چنان گرم * که بادا زاین مسلمانی تو را شرم.

نظامی

قضا را از قضا یک روز شادان

به صحرا رفت خسرو بامدادان

تماشا کرد و صید افکند بسیار

دهی خرم ز دور آمد پدیدار

به گرداگرد آن ده سبزه نو

بر آن سبزه بساط افکنده خسرو

می‌سرخ از بساط سبزه می‌خورد

چنین تا پشت بنمود این گل زرد

چو خورشید از حصار لاجوردی

علم زد بر سر دیوار زردی

چو سلطان در هزیمت عود می‌سوخت

علم را می‌درید و چتر می‌دوخت

عنان یک رکابی زیر می‌زد

دو دستی با فلک شمشیر می‌زد

چو عاجز گشت ازین خاک جگرتاب

چو نیلوفر سپر افکند بر آب

ملک زاده در آن ده خانه‌ای خواست

ز سر مستی در او مجلس بیاراست

نشست آن شب بنوشانوش یاران

صبوحی کرد با شب زنده‌داران

سماع ارغنونی گوش می‌کرد

شراب ارغوانی نوش می‌کرد

صراحی را ز می پر خنده می‌داشت

به می جان و جهان را زنده می‌داشت

مگر کز توسنانش بدلگامی

دهن بر کشته‌ای زد صبح بامی

وز این غوری غلامی نیز چون قند

ز غوره کرد غارت خوشه‌ای چند

سحرگه کافتاب عالم افروز

سرشب را جدا کرد از تن روز

نهاد از حوصله زاغ سیه پر

به زیر پر طوطی خایه زر

شب انگشت سیاه از پشت براشت

ز حرف خاکیان انگشت برداشت.

خسرو پرویز پسر و جانشین هرمز پادشاه است اما هرمز هم مانند دیگر شاهان ساسانی بخصوص بعد از پدرش انوشیروان دادگر مصمم در راه اصلاحات بنفع زیر دستان یا همان ستمدیدگان است ودر اولین سخنرانی اش هم به این موضوعات اشاره میکند ودر این زمینه هرمز از مزدکیان مزدکی تر بود ومعروف است که در این زمینه چنان در سرکوب زبر دستان یا پولداران تندروی کرد که آخر سر به شورش همگانی انجامید و از پادشاهی کنارش زدند با قیام گستهم یک از سرداران بزرگ آندوره . هرمز فرمان داده بود که گروهای بازرس و مامور مخفی برای اجرای درست مالیات گیری از مردم و سوءاستفاده دولتی ها از قدرت و ستم کردن یا رشوه گرفتن از مردم این گروهای مخفی باید به دربار شاه گزارش مستقیم میدادند و بهمین دلیل مردم هم جان گرفته و. بی ترس شکایات و حق کشی ها را گزارش میکردند و حالا در داستان ستمی که خسرو پرویز فرزندش از موقعیت خودش استفاده کرده و در حق دهقانی که در این داستان اشاره شده ستم میکند و سوءاستفاده میکند و بعد گزارش شکایت دهقان از آقازاده به هرمز پادشاه میرسد که خسرو پرویز با فهمیدن داستان به آذرآبادگان از ترس تنبیه پدر فرار میکند که با پادرمیانی بزرگان بعد از تنبیه برمیگردد .ادامه شعر

تنی چند از گران جانان که دانی

خبر بردند سوی شه نهانی

که خسرو و دوش بی‌رسمی نمود است

ز شاهنشه نمی‌ترسد چه سوداست

ملک گفتا نمی‌دانم گناهش

بگفتند آنکه بیداد است راهش

سمندش کشتزار سبز را خورد

غلامش غوره دهقان تبه کرد

شب از درویش بستد جای تنگش

به نامحرم رسید آواز چنگش

گر این بیگانه‌ای کردی نه فرزند

ببردی خان و مانش را خداوند

زند بر هر رگی فصاد صد نیش

ولی دستش بلرزد بر رگ خویش

ملک فرمود تا خنجر کشیدند

تکاور مرکبش را پی بریدند

غلامش را به صاحب غوره دادند

گلابی را به آبی شوره دادند

در آن خانه که آن شب بود رختش

به صاحبخانه بخشیدند تختش

پس آنگه ناخن چنگی شکستند

ز روی چنگش ابریشم گسستند

سیاست بین که می‌کردند ازین پیش

نه با بیگانه با دردانه خویش

کنون گر خون صد مسکین بریزند

ز بند قراضه برنخیزند

کجا آن عدل و آن انصاف سازی

که با فرزند از اینسان رفت بازی

جهان ز آتش پرستی شد چنان گرم

که بادا زین مسلمانی ترا شرم

مسلمانیم ما او گبر نام است

گر این گبری مسلمانی کدام است

نظامی بر سرافسانه شوباز

که مرغ بند را تلخ آمد آواز

موسیقی و سازها در شاهنامه… به یاران پیلان به زنگ و درای *جهان کر کن از ناله کر ونای

چوشاهنامه خوانی جهان بر تو روشن شود /زمانه به شادی ودلیری بر تو گلشن شود /

شاهنامه همچنانکه کتاب داد و خرد و حکمت و عرفان و حماسه است عشق و موسیقی و شادمانی را هم به زیبایی برای ما نشان داده و آگاه میکند . در شاهنامه در جای جای داستانها و حماسه ها و اسطوره ها و تاریخ سلسله پادشاهان و تمدن ایران به سازها و آوازها و سرودهای رزمی و بزمی اشاره میکند و فرهنگ شادمانی و موسیقیایی ما را با ترکیبی حماسی بیان میکند . شعر  شاهنامه خود موسیسقی و آهنگین است اوج اندیشه و نمایش است قدرت والای تصویرگری در شعر است که چنان احساسی و سخن گسترده و عمیق که خواننده با خواندن شعر هم تصویر را در صحنه چون نمایشی احساس میکند و هم با تکیه بر صلابت وزن و قافیه آهنگ و آواز را با خود می آورد بنا براین اشعار شاهنامه خود موسیقی و شور و حماسه است و این به وضوح شناخت و آگاهی فردوسی بزرگ را در همه عرصه هنر موسیقی و سخن و توانایی تصویر پردازی و توصیف زیبایی ها  چون فیلسوف و استادی همه فن حریف در پهنه شعر و ادب و تاریخ و فرهنگ و موسیقی و حماسه  نشان میدهد  که البته خیلی از این سازها شاید برای ما نا آشنا و یا با گذر زمان از یادها رفته و یا از بین رفته و ما فقط به اسامی آنها برخورد میکنیم و این به عهده  سازندگان سازها است که بتوانند از روی نام و نشانه های این سازها یا آوازها و سرودها را بازسازی کنند که کمک بسیاری در حفظ و گسترش حوزه موسیقی ایرانی خواهد بود  .اما من با استفاده از اشعار شاهنامه در حد توان  در این رابطه به معرفی این موارد می پردازم .موسیقی و رامشگری و شادمانی همچنانکه خواهیم دید اولین بار در پادشاهی تهمورث آغاز میشود که از از کرنای یا نای که با صدا و بوق مانندی بسیار قوی بوده و از آن یاد شده وسپس در   دوران پادشاهی جمشید که از پادشاهان اسطوره ایی ماست در شاهنامه مطرح شده که حدود هفت هزارسال یا بیشتر قدمت دارد وبمناسبت پادشاهی جمشید و آغاز بهار جشن نوروز پایه گذاری شد و در شاهنامه چنین آمده ./
جهان انجمن شد بر تخت اوی     *    از آن برشده، فره و بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند        *    مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین    *     برآسوده از رنج، تن دل ز کین
بزرگان به شادی بیاراستاند       *     می و رود و رامشگران خواستند./

بزد نای مهراب و بربست کوس

بیاراست لشکر چو چشم خروس

ابا ژنده‌پیلان و رامشگران

زمین شد بهشت از کران تا کران

ز بس گونه گون پرنیانی درفش

چه سرخ و سپید و چه زرد و بنفش

چه آوای نای و چه آوای چنگ

خروشیدن بوق و آوای زنگ

یکی تاج زرین نگارش گهر

نهاد از بر تارک زال زر

به کابل رسیدند خندان و شاد

سخنهای دیرینه کردند یاد

همه شهر ز آوای هندی درای

ز نالیدن بربط و چنگ و نای

تو گفتی دد و دام رامشگرست

زمانه به آرایشی دیگرست

بش و یال اسپان کران تا کران

بر اندوده پر مشک و پر زعفران

برون رفت سیندخت با بندگان

میان بسته سیصد پرستندگان

مر آن هر یکی را یکی جام زر

به دست اندرون پر ز مشک و گهر

همه سام را آفرین خواندند

پس از جام گوهر برافشاندند

آوازها یا آوا ها. که اولیه یا طبیعی ترین نوع موسیقی که انسان قبل از کشف و یا ساختن و تولید ساز یا نی و ..مورد استفاده قرارمیگرفته که در شاهنامه بارها به آن اشاره میشود .//

برقتند هر سه به نزدیک شاه****نهادند بر سر ز گوهر کلاه

یکی پای کوب و دگر چنگ زن****سه دیگر خوش آواز لشکر شکن

به آواز ایشان شهنشاه جام****ز باده تهی کرد و شد شادکام

بدو گفت کاین دختران کیند****که با تو بدین شادمانی زیند

چنین گفت برزین که ای شهریار****مبیناد بی تو کسی روزگار

چنان دان که این دلبران منند****پسندیده و دختران منند

یکی چامه گوی و یکی چنگ زن****سیم پای کوبد شکن بر شکن

چهارم به کردار خرم بهار****بدین سان که بیند همی‌شهریار

بدان چامه زن گفت کای ماه روی****بپرداز دل چامهٔ شاه گوی

همچنانکه میبینم از می و شادی و رامشگر و رود یاد میشود  در داستان  بدنیا آمدن رستم  و همچنین هفت خوان رستم هم از ساز رود یاد میشود /
همی خورد هر کس به آوای رود        همی گفت هر کس به شادی سرود / در داستان هفت خوان هم از ساز رود و همچنین از تنبور یاد میشود و از سرود وشادی/
ابا می، یکی نغز تنبور بود   **   بیابان چنان خانه ی سور بود
تهمتهن مر آن را به بر درگرفت  *   بزد رود و گفتارها برگرفت/

رود یا بربط یا عود .//چو نومید برگشت از آن بارگاه * ابا بربط آمد سوی باغ شاه/ چو من دست کردم به بربط دراز
سرشکش زدیده برون راند راز./
بدو شادمان گشت بهرام و زن
نشستند و گفتند بربط بزن ./

نشستند خوبان بربطنواز
یکی عودسوز و یکی عودساز.

داستان رفتن رستم به البرز کوهو آوردن کیقباد نیز که مروط به بخش اسطوره ایی شاهنامه است  نیز از آوای و سرود و چنگ و عود و آواز و خنیاگری بما میگوید.
برآمد خروش از دل زیر و بم          فراوان شده شادی، اندوه کم
نشستند خوبان بربط نواز               یکی عود سوز و یکی عود ساز
سراینده ای این سخن ساز کرد        دف و چنگ و نی را هم آواز کرد
که امروز روزی است با فر و داد      که رستم نشسته است با کیقباد
به شادی زمانی برآریم کام              ز جمشید گوییم و نوشیم جام

در داستان رودابه و زال ورفتن به کابل  از کوس و سرود و آوا وبربط و چنگ ونای و درای و سازهای دیگر یاد میشود

بزد نای مهراب و بربست کوس بیاراست لشکر چو چشم خروس
ابا ژنده‌پیلان و رامشگران زمین شد بهشت از کران تا کران
ز بس گونه گون پرنیانی درفش چه سرخ و سپید و چه زرد و بنفش
چه آوای نای و چه آوای چنگ خروشیدن بوق و آوای زنگ
تو گفتی مگر روز انجامش است یکی رستخیز است گر رامش است
همی رفت ازین گونه تا پیش سام فرود آمد از اسپ و بگذارد گام
گرفتش جهان پهلوان در کنار بپرسیدش از گردش روزگار
شه کابلستان گرفت آفرین چه بر سام و بر زال زر همچنین
نشست از بر باره‌ی تیزرو چو از کوه سر برکشد ماه نو
یکی تاج زرین نگارش گهر نهاد از بر تارک زال زر
به کابل رسیدند خندان و شاد سخنهای دیرینه کردند یاد
همه شهر ز آوای هندی درای ز نالیدن بربط و چنگ و نای
تو گفتی دد و دام رامشگرست زمانه به آرایشی دیگرست

 

دوره شکوه و تمدن ایرانی .دوره ساسانیان . در شاهنامه با توجه به بر جای ماندن خدای نامه و سایر کتابهای ارزشمند دوره ساسانیان و به یادگار ماندن و حفظ شفاهی فرهنگ و تاریخ این دوره و نزدیکی آن به دوران فردوسی بزرگ  بخوبی داستان موسیقی در این دوره در شاهنامه انعکاس یافته و میتوان گفت موسیقی ایران ادامه دهنده و وامدار همان موسیقی که از دوران کهن سلسله های پادشاهی و  اوج آن در دوره ساسانیان میباشد که  با تلاش موسیقیدانان بزرگ همچون باربد و نکیسا و بامداد بامشاد رامتین که مخترع  نوعی چنگ نیز بود و سرکش  وشاپور  ریدک و آرزو و شاهان نوازنده همچون اردشیر و  . بهرام گور و یزدگرد و همچنین مانویان که موسیقی  را بسیار چون زرتشتیان ارج می نهادند   که به بخشهایی از آنهم اشاره میشود .فردوسی.

بفرمود تا زنگ و هندی درای            زدند و گشادند پرده سرای
بزد نای رویین، و بربست کوس        بیاراست لشکر چو چشم خروس
اباژنده پیلون و رامشگران              زمین شد بهشت از کران تا کران
چه آواز نای و چه آواز چنگ            خروشید بوق و آوای زنگ
همه شهر ز آوای هندی درای           ز نالیدن بربط  و چنگ و نای
تو گفتی در و بام رامشگر است          زمانه به آرایش دیگر است
همه شب پیلان پر از کوس و نای       در و دشت پر بانگ نغمه سرای

بربط اعجمی صفت هشت زبانش در دهان
از سر زخمه ترجمان کرده بتازی و دری /.خاقانی/
درآمد باربد چون بلبل مست
گرفته بربطی چون آب در دست /نظامی گنجوی/

اردشیر بابکان پایه گذار سلسله ساسانیان و بعد از او فرزندش شاپور بزرگ از همان ابتدا نوازندگان و موسیقی دانان را در همطراز سرداران لشکری و بزرگان دربار قرار دادند و در برنامه ها و جشنها در کنار و در یک جایگاه قرار میگرفتند  .

نام سازها. از سازهایی که در این دوره ودر کتاب یا رساله خسرو قبادان و ریدک نام برده شده از این قرار است . عدد، رود هندی، بربط، تاس، چنگ ائولی یا اندروای، وندق­دار، وین، باربد، چنگ، تنبور، تنبورمس، کنار(در رساله پهلوی خسرو و رامشگران منظور از این ساز را سنتور فعلی  گویند)، وین کنار، زنگ، نی، مار، دمبلک، چمبار، زل، اندروای، زنجیر، تیر، سپر، مشتک، رسن، ونجک، شیشک رود -بربط- چنگ- – دف-دایره-زنگوله-کمانچه-سرنا- نبید-

درگفت و گوی خسرو قباد با ریدک خنیاگر و نوازنه برجسته آن زمان در کتاب خسرو قبادان و ریدک از سازها وآوازها از او میپرسد که ریدک اشاره به سازهای بربط و چنگ و نای و تنبور میکند که خسرو انوشیروان بیشتر علاقه اش را به چنگ و آواز ابراز میدارد و زنی از خنیاگران همراه ریدک شروع به چنگ ردن و آواز خوندن میکند .

در جشن و بزم دختر خاقان چین در حظور انوشیروان  در شاهنامه .

همه یالِ اسبان پر از مشگ و می
شـِکر با دِرَم ریختـه زیـرِ پی
ز بس ناله‌‌یِ نای و چنگ رُبـاب
نَبُـد ‌بر ‌زمین جایِ ‌آرام ‌و ‌خواب

 در داستان بیژن و منیژه.به چه زیبایی و استادی فردوسی بزرگ هم سازها و آوازها و سرود را نشان میدهد و هم چگونگی ساخت توسط عود سازان که  سیمها از ابریشم و در آنزمان شامل دوسیم زیر و بم بوده که بعدها گسترش و تعغیر یافته

بــرآمد خروش از دل زیر و بم
فـراوان شده شـادی، انـدوه کم
نشستنـد خـوبـان ِ بَـربط نـواز
یکی عـود‌سوز و یکی عـود‌ساز
سـراینده‌ای این غـزل ساز کرد
دف و چنگ و نی را هماواز کرد
که امـروز روزیست با فَـر و داد
که رستـم نشسته‌‌است با کی قبـاد
ز ابـریشم و چنـگ آوای رود
سـراینده این بیت‌ها می‌ســرود./

ابا كوس و ناي و رويينه سنج / اباتازي اسپان پيلان گنج.

در داستان رفتن شاه کاووس به مازندران

بگفتا که رامشگری بر در است  *ابا بربت و نغز و رامشگر است

ز گفتار او شاد شد شهریار   * بیار است ایوان چو خرم بهار

می و بربت و نای برساختند  * دل از بودنی ها بپرداختند

پرستندگان ایستاده به پای  * ابا بربت و چنگ و رامش سرای

دوران پادشاهی بهرام گور دوران آرامش و شادمانی بعد از جنگ با امپراتوری روم است و اهمیت موسیقی و شادمانی را مجددا از دید شاهان ایرانی میبینیم پادشاه بهرام گور فرمان میدهد که نوازندگان و رامشگران و خنیاگران از هندوستان چندین هزار به ایران دعوت کنند و در سراسر ایران روح شادمانی و نوای ساز و آواز را بگسترانند و مزد موسیقی نوازان و آوازخوانان را افزایش میدهد مالیات بر مردم را کم و حتی زمان کار کشاورزان و صنعتگران را کاهش میدهد تا جو و فضای رکود و خمودگی بعد از جنگ را ازمیان بردارد و این نوازندگان که از هند آورده میشوند همان اجداد نوازندگان دوره گرد ی هستند که بعد اسلام به عنوان مطرب و لوطی و غربتی نام گرفتند و با همه سختگیری و سرکوب اعراب تازی مسلمان اینها نیز خود را بهر شکلی شد زنده نگه داشتند اما ضعیف و پراکنده . و در شاهنامه چنین آمده ./ فرمان بهرام گور شاه شاهان.

ازان پس به هرسو یکی نامه کرد

به جایی که درویش بد جامه کرد

بپرسید هرجا که بی‌رنج کیست

به هرجای درویش و بی‌گنج کیست

ز کار جهان یکسر آگه کنید

دلم را سوی روشنی ره کنید

بیامدش پاسخ ز هر کشوری

ز هر نامداری و هر مهتری

ازان لوریان برگزین ده هزار

نر و ماده بر زخم بربط سوار

به ایران فرستش که رامشگری

کند پیش هر کهتری بهتری

چو برخواند آن نامه شنگل تمام

گزین کرد زان لوریان به نام

به ایران فرستاد نزدیک شاه

چنان کان بود در خور نیک‌خواه

چو لوری بیامد به درگاه شاه

بفرمود تا برگشادند راه

به هریک یکی گاو داد و خری

ز لوری همی ساخت برزیگری

همان نیز خروار گندم هزار

بدیشان سپرد آنک بد پایدار

بدان تا بورزد به گاو و به خر

ز گندم کند تخم و آرد به بر

کند پیش درویش رامشگری

چو آزادگان را کند کهتری.

داستان باربد و پادشاهی خسرو پرویز .

دوره خسرو پرویز درعین اینکه دوره گسترش موسیقی و اوج آن است اما دروران فروپاشی پادشاهی و عظمت ایران هم در پیش است .در این دوره موسقی دانان بزرگ همچون باربد و نکیسا و بامشاد ودیگرانی که نامشان بر ما روشن نیست .باربد این موسیقی دان افسانه ایی برای  روزهای هفته و ماه و سال آهنگ ساخته بود  نورالدین محمد عوفی بخاری تاریخ نگار ایرانی از نواهای خسروانی نام برده‌است و ظاهراً مرادش همان هفت دستگاه شاهانه است که مسعودی در طرق الملوکیه  نامیده‌است.مطابق روایتی دیگر باربذ برای بزم خسرو سرود یا نغمه یا دستان۳۶۰  ساخته بود، چنانکه هر روز دستانی نو می‌نواخت و قول او برای استادان فن قانون مطلق بشمار میرفت و دیگران همه خوشه چین خرمن پر از استعداد و گنجینه او بودند .بنابر آنچه گذشت، دستگاه‌های موسیقی منسوب به باربد مرکب از هفت دستگاه خسروانی و سی لحن  و ۳۶۰ نغمه یا دستان  بوده که با ایام هفته و سی روز ماه و سیصد و شصت روز سال ساسانیان تناسب داشته است، .

(این هفت لحن یا آواز را نظامی گنجوی به نکیسا نسبت میدهد و ثالبی و در برهان قاطع این هفت خسروانی را همان هفت دستگاه موسیقی ایرانی میداند که باربد باعث گسترش و پایه گذاری آن شد  بهر حال آنچه نشان میدهد باربد از بجسته ترین و در واقع نابغه موسیقی آنزمان بوده که جایگاه خود را در بالا ترین رده موسیقدانان در دربار خسرو پرویز و مردمان نگاه داشته باربد از اهالی مرو در خراسان بود ) و برای 12 ماه به همین شکل و برای 360روز سال 360لحن یا آواز ساخته بود و در واقع خسرو پرویز با داستانهای عشق اش خسرو وشیرین و اشتیاق فراوانش به زیبای و تجمل و موسیقی بیشتر از بعضی شاهان به موسیقی ارج میگذاشت و موسیقیدانان را بسیار حمایت و بزرگ میداشت و میتوان این دوره را دوره طلایی موسیقی دانست بهتر است که از شاهنامه این دوره پر شکوه و پایان غم انگیز هم شاه هم ملت و موسیقی و موسیقی دانان را  ببینیم که شاهنامه آخرش خوش نبوده و پایان یک شکست را نه تنها شکست ایرانیان بلکه شکست در واقع کل منطقه وآغاز برتری و پیروزی اهریمنان تازی مسلمان و آغاز جنگ و ویرانی و تباهی ونابودی تمدن ایران و مصر و دوران عقبگرد و خرافات و زن ستیزی  شادی ستیزی آزادی ستیزی و حکومت مذهبی همچون حکومت فعلی آخوندها بر ایران .

چگونگی وارد شدن باربد به دربار خسرو پرویز در شاهنامه که به سازها و آوازها و نامهای نغمه ها و سرودها اشاره و مطرح میشود .

همی هر زمان شاه برتر گذشت

چوشد سال شاهیش بر بیست و هشت

کسی رانشد بر درش کار بد

ز درگاه آگاه شد بار بد

بدو گفت هر کس که شاه جهان

گزیدست را مشگری در نهان

اگر با تو او را برابر کند

تو را بر سر سرکش افسر کند

چو بشنید مرد آن بجوشیدش آز

وگر چه نبودش به چیزی نیاز

ز کشور بشد تا به درگاه شاه

همی‌کرد رامشگران را نگاه

چوبشنید سرکش دلش تیره شد

به زخم سرود اندرو خیره شد

بیامد به درگاه سالار بار

درم کرد و دینار چندی نثار

بدو گفت رامشگری بر درست

که از من به سال و هنربرترست

نباید که در پیش خسرو شود

که ما کهنه گشتیم و او نو شود

ز سرکش چو بشنید دربان شاه

ز رامشگر ساده بربست راه

چو رفتی به نزدیک او بار بد

همش کاربد بود هم بار بد

ندادی ورا بار سالار بار

نه نیزش بدی مردمی خواستار

چو نومید برگشت زان بارگاه

ابا به ربط آمد سوی باغ شاه

کجا باغبان بود مردوی نام

شد از دیدنش بار بد شادکام

بدان باغ رفتی به نوروز شاه

دو هفته به بودی بدان جشنگاه

سبک باربد نزد مرد همبوی شد

هم آن روز بامرد همبوی شد

چنین گفت با باغبان باربد

که گویی تو جانی و من کالبد

کنون آرزو خواهم از تو یکی

کجاهست نزدیک تو اندکی

چو آید بدین باغ شاه جهان

مرا راه ده تاببینم نهان

که تاچون بود شاه را جشنگاه

ببینم نهفته یکی روی شاه

بدو گفت مرد وی کایدون کنم

ز مغز تو اندیشه بیرون کنم

چو خسرو همی‌خواست کاید بباغ

دل میزبان شد چو روشن چراغ

بر باربد شد بگفت آنک شاه

همی‌رفت خواهد بران جشنگاه

همه جامه را بار بد سبز کرد

همان به ربط و رود ننگ و نبرد

بشد تابجایی که خسرو شدی

بهاران نشستن گهی نو شدی

یکی سرو بد سبز و برگش گشن

ورا شاخ چون رزمگاه پشن

بران سرو شد به ربط اندر کنار

زمانی همی‌بود تا شهریار

ز ایوان بیامد بدان جشنگاه

بیاراست پیروزگر جای شاه

بیامد پری چهرهٔ میگسار

یکی جام بر کف بر شهریار

جهاندار بستد ز کودک نبید

بلور از می سرخ شد ناپدید

بدانگه که خورشید برگشت زرد

همی‌بود تاگشت شب لاژورد

زننده بران سرو برداشت رود

همان ساخته پهلوانی سرود

یکی نغز دستان بزد بر درخت

کزان خیره شد مرد بیداربخت

سرودی به آواز خوش برکشید

که اکنون تو خوانیش داد آفرید

بماندند یک مجلس اندر شگفت

همی هرکسی رای دیگر گرفت

بدان نامداران بفرمود شاه

که جویند سرتاسر آن جشنگاه

فراوان بجستند و باز آمدند

به نزدیک خسرو فراز آمدند

جهاندیده آنگه ره اندر گرفت

که از بخت شاه این نباشد شگفت

که گردد گل سبز را مشگرش

که جاوید بادا سر و افسرش

بیاورد جامی دگر میگسار

چو از خوب رخ بستد آن شهریار

زننده دگرگون بیاراست رود

برآورد ناگاه دیگر سرود

که پیکار گردش همی‌خواندند

چنین نام ز آواز او را ندند

چو آن دانشی گفت و خسرو شنید

به آواز او جام می در کشید

بفرمود کاین رابجای آورید

همه باغ یک سر به پای آورید

بجستند بسیار هر سوی باغ

ببردند زیر درختان چراغ

ندیدند چیزی جز از بید و سرو

خرامان به زیر گل اندر تذرو

شهنشاه پس جام دیگر بخواست

بر آواز سربرآورد راست

برآمد دگر باره بانگ سرود

همان ساخته کرده آواز رود

همی سبز در سبز خوانی کنون

برین گونه سازند مکر و فسون

چوبشنید پرویز برپای خاست

به آواز او بر یکی جام خواست

که بود اندر آن جام یک من نبید

به یکدم می روشن اندر کشید

چنین گفت کاین گر فرشته بدی

ز مشک و زعنبر سرشته بدی

وگر دیو بودی نگفتی سرود

همان نیز نشناختی زخم رود

بجویید درباغ تا این کجاست

همه باغ و گلشن چپ و دست راست

دهان و برش پر ز گوهر کنم

برین رود سازانش مهتر کنم

چو بشنید رامشگر آواز اوی

همان خوب گفتار دمساز اوی

فرود آمد از شاخ سرو سهی

همی‌رفت با رامش و فرهی

بیامد بمالید برخاک روی

بدو گفت خسرو چه مردی بگوی

بدو گفت شاهایکی بنده‌ام

به آواز تو در جهان زنده‌ام

سراسر بگفت آنچ بود از بنه

که رفت اندر آن یک دل و یک تنه

بدیدار او شاد شد شهریار

بسان گلستان به ماه بهار

به سرکش چنین گفت کای بد هنر

تو چون حنظلی بار بد چون شکر

چرا دور کردی تو او را ز من

دریغ آمدت او درین انجمن

به آواز او شاد می درکشید

همان جام یاقوت بر سرکشید

برین گونه تا سرسوی خواب کرد

دهانش پر از در خوشاب کرد

ببد بار بد شاه رامشگران

یکی نامدارای شد از مهتران

سر آمد کنون قصهٔ بارید

مبادا که باشد تو را یار بد.

کنون شیون باربد گوش دار * سر مهتران را به آغوش دار.

محاکمه خسرو پرویز وآغاز فروپاشی ایران و پایان سلسله ساسانیان.

خسرو پرویز با فراخواندن شاهین سردار بزرگ سپاه ایران که لشکر روم را در انطاکیه ترکیه فعلی شکست داده بود و خانه نشین کردن او تعداددیگری( گفته شده که شاهین دق مرگ  میشود) و همچنین با عزل و فرمان دستگیری تعدادی از سران سپاه (این داستان بسیار شباهت به فرمان نادر پادشاه افشار و کشتن تعدادی از سران سپاهش را دارد که توسط یکی از محافظان نادر افشاء و نادر را همان شب کشتند ) بقیه بزرگان و سرداران را با خود به مخالفت انداخت و از جمله شهربراز قدرتمند ترین سردار ایران که لشکریان روم را در مصر و اورشلیم و سوریه بیرون کرده و شکست داده بود و لیبی را هم تصرف کرده بود  مرکز فرماندهی او در اردن فعلی بود همه این اختلافات بر سر شکست سنگین خسرو پرویز و زبده ترین لشکریان ایران با غافلگیر شدن بوسیله نیروهای روم در بیستون و فرار خسرو پرویز در مقابل لشکر یان امپراتور روم بود که باعث بی اعتباری پادشاهیش شد و پادشاهی هم که در مقابل دشمن بگریزد و دلاوری نشان ندهد اعتبارش از دست میرود اما بجای راه حلی درست شروع به  بدبینی و حذف و عزل سرداران بزرگ سپاه میکند  و همین باعث تبدیل پیروزیهای پی در پی به شکستهای پی در پی ارتش ایران شد .مطلب را خلاصه میکنم چون به بررسی جدا گانه نیاز دارد بهر حال بزرگان و سران سپاه کودتا میکنند و خسرو پرویز را دستگیر و شیرویه را بجای او مینشانند و خسرو پرویز را زندانی و محاکمه میکنند   حال در زندان باربد بدیدار خسرو پرویز میرود و بهتر است که در شاهنامه بخوانیم .پایانی غم انگیز و فروپاشی ایران .

کنون شیون باربد گوش دار

سر مهتران را به آغوش دار

چو آگاه شد باربد زانک شاه

بپرداخت بی‌داد و بی‌کام گاه

ز جهرم بیامد سوی تیسفون

پر از آب مژگان و دل پر ز خون.

بــه یــزدان و نــام تــو ای شهریار     *     به نـوروز و مهــر و بـه خرّم بهــار

که گر دست من زین سپــس نیز رود     *      بسایـد مبــادا بــه مــن بــر درود

بســـوزم هـمـــه آلت خــویـش را     *      بــدان تــا نبینــم بـــد اندیش را

ببــرّیــد هـر چار انگشت خــویـش    *      بریـده همی داشت در مشت خویـش

چو در خانه شــد آتشــی بر فـروخت       *    همــه آلت خــویش یکسر بسوخت

آنگونه که از شاهنامه آمده احتمالا این آخرین ساز و آوازی است که باربد اجرا کرده و یادی از دوران خوش و عظمت و شادمانی وآبادی پادشاهی ساسانیان و ایران میکند .

زماني همي بود در پيش شاه                  خروشان بيامد سوي بارگاه

همي پهلواني برو مويه كرد                  دو رخساره زرد و دل پر زدرد

چنان بد كه زاريش بشنيد شاه                  همان كس كجا داشت اورا نگاه

همي گفت الايا رداخسروا                        بزرگا سترگا تن آور گوا

كجات آ ن بزرگي و آن دستگاه                  كجات آن همه فر و تخت و كلاه

كجات آن همه مردي و زور و فر                 جهان را همي داشتي زير پر

كجا آ ن شبستان و رامشگران                    كجا آن برو بارگاه گران

كجا افسرو كاوياني درفش                         كجا آن همه تيغ هاي بنفش

كجا آن دليران جنگ آوران                       كجا آن رد و موبد و مهتران

كجا آن همه بزم و ساز و شكار                     كجا آ ن خراميدن كار زار

كجا ان سخن ها به شيرين زبان                    كجا آن دل وراي روشن روان

بعد ازکشته شدن خسرو پرویز ایران وارد مرحله تازه ایی از جنگ قدرت سرداران شد. این فروپاشی برعکس دروغهایی که دارو دسته سلمان و بعد نوسملمان شده های در خدمت اعراب تازی و بعدها تاریخ نویسان عرب با دروغ وجعل به مغز مردم کردند که فروپاشی ایران و پیروزی آسان عربها ناشی از حکومت مذهبی و ستم و بیداد زرتشتیان و موءبدان و روحانیان زرتشتی بوده تا آیین زردشت هر چه بیشتر خراب و ضایع کنند و مذهب اسلام را خوب و انسانی جازدند تا هم تاریخ و فرهنگ ایران با بکوبند و هم آهیین زرتشت را و این جعل و دروغ با تکرار مستمر نویسندگان و به اصطلاح روشنفکران اسلامی و آخوندها و چپها و ملی مذهبی ها امثال شریعتی و بازرگان و … مدام تکرار شد (اگر اینگونه است که حکومت آخوندهای ستمگر تا حالا باید سد بار سرنگون میشد مگر ما حکومتی حتی اشغالگر مانند این ملایان غارتگر و فاسد و کشتارگر و ویرانگر داشته ایم) در ضورتیکه هیچوقت در تاریخ ساسانیان هیچ روحانی نه در قدرت سیاسی بوده و نه شاهان اجازه  یا وارد مقامات اداری و اداره سیاسی میکردند. قسمتی از سخنان اردشیر بابکان .( شاه نباید بپذیرد که مغان و هیربدان و نیایشگران، به کار دین از وى سزاوارتر، یا دلبسته‏ تر باشند، و براى دین بیش از او در خشم شوند. نیز نسزد که هیربدان را در دین و آیین خویش سر خود گذارد. چه، بیرون ماندن هیربدان یا دیگران، از فرمان شاهان، از کاستى شاهان است، و رخنه‏ ایی است که مردم هم از راه آن، در اندیشه آسیب زدن به بنیاد پادشاهی  برآیند.) واضح است که ضعف و فروپاشی عمدتا بعد از شکست ایران از جنگهای طولانی مدت با روم و بعد کشته شدن خسرو پرویز و کودتا در کودتا های پی در پی سرداران و پادشاهی های پی درپی شش ماهه و یکساله و بی ثباتی و آماده شدن ایران برای حمله تازیان  با همکاری خائنان ایرانی باند سلمان  و شوربختانه همکاری بخشی از اسواران یا همان سپاهیان سواره که تحت فرمان سرداران مخالف ساسانیان بودند ایران بدست تازیان  مسلمان غارتگر افتاد  و از هر نظر به عقب افتادگی و فروپاشی می افتد تا بعد از آمدن حکومت عباسیان که دوباره موسیقی و فرهنگ ایران با حظور وزرای ایرانی و تلاش ایرانیان میهن پرست جان تازه ایی میگیرد و نسل دیگری از موسیقی دانان همچون ابراهیم موصلی و دیگران دوباره موسیقی ایران را زنده نگه میدارند که این موضوعی است که جدا گانه باید مورد بررسی قرار گیرد .

اگر خواهی از عشق و آزادی* از ایران بدانی و فرزانگی/  اگر خواهی از رزم نیاکانمان* زشیر اوژنان و گرد آفرینانمان/ اگر خواهی از راه و رسم بهی* زآیین دادو عیاری و هم فرهی/ بخوان تو زشهنامه روشن شوی* زهر خرمنش توشه ایی گیر و گلشن شوی/ زموسیقی و ساز و آواز و کوس* زرستم زدارا زشاهان و گودرز و توس.بهمن پارسی

12/20/2016.بهمن پارسی

 

 

 

 

 

شعر میگویم وهر که را نیامد خوش….

شعر میگویم و گر کسی  را نیامد خوش /

خود قلم دست گیرد وبگوید چوعبیر و مشک/

شعر من آنچه هست زخرد وجان آید/

بهر مردم ومییهن زیبایم ایران می آید /

هم زعشق گویم وهم زکیش مهر /

هم زفقیه گویم و زاهد وشیخ آهرمن چهر/

هم زرزم گویم وبابک ویعقوب و فردوسی /

هم زبزم گویم و ساقی و چنگ و می ونی /

نه استادم و عالم و دکتر و مدرک /

بگویم آنچه زدل برآید و عشق و جان و درک/

زدرد و رنج گویم و شادمانی و موسیقی /

زجامعه گویم و فرهنگ و هنر و هر آنچه تاریخی/

زستم و بیداد اسلامیان اصلاح طلب و تند رو انقلابی/

زفریب و میهن فروشی حامیان شیخ اعتدالی و دموکراتی/

چو به پایان برم هر دفتر و کتاب  /

باز گویم زداستانهای پر آب وتاب /

هر که را دوست است و بی ریا با ما /

کند نقد حکیمانه شعر ودفتر مرا /

زهر کس که گیرم نقد و سخنی نکو /

پربارتر شعر و اندیشه و گفتار هم نو/

زبس به استعاره ازترس اسلامیون بود شعر ما/

حال آشکار گوییم قتل و جنایات مذهب و الله/

زترس و فریب امت نکن مقدس این مذهب خونریز تازی/

که دست مذهب فروشان بازتر بقدرت  وحقه بازی/

چو ابن مقفع و فردوسی و کسروی باش دلیر وسترگ/

باز گو تاریخ میهن عزیز ایران با  سر افرازی/

بگوحقه شیخان و فقیهان زاهدان ریاکاری/

چو حافظ و سعدی وخیام با شعر و با هر کرداری/

بهمن پارسی . فروردین ۱۳۹۵

ای سال کهنه رفتی و بر نگردی دگر….

ای سال کهنه  رفتی و بر نگردی دگر/25

نبودی سالی خوش به مرز پر گهر/

به جهان هم نبودی همراه و پر ثمر/

نو نگشت و شادمان مردم به روزگار /

باز شیخ و محتسب مشغول به اعدام وسرها بدار/

اسلام ریزد خون جوان و پیر با شمشیر وانفجار/

ای سال رفتی و بر نگردی دگر /

سالی که بیشتر غارت شد و اختلاسها میلیارها هزار/

اعدام جوانان بدست ضحاک پیر رسید به دوهزار/

سالی که پر زفقیر وبیچاره و کارتن خواب بی کس وکار/

زنان به زندان و اسید پاشی بر زیبا رویان این دیار/

ای سال رفتی و بر نگردی دگر /

امید که سال جدید پر زشادی و صلح وشور/

سالی که ملت به خود آیند و متحد وپر غرور/

سالی که جهان متحد علیه اهریمن در آمده از قبور/

سالی که شکست شیخ وطالب و داعشی آدمخوار/

سالی که پر زصلح و آشتی وپیروزی آزادگان پایدار/

ای سال رفتی و برنگردی دگر/

ای سال نونو کن اندیشه وخرد مردمان ما/

بر افشان عطر بهاری و روح شادی مهر وصفا /

ملت بخود آیند ونریزند پول زبهر سنگ سیاه/

پا پتی نروند بزیارت مردگان تازی قاتل اجداد ما/

ای سال رفتی و برنگردی دگر/

نو باشد روزگارمان چونوروز ونوبهار /

ایرا ن پاینده و آزاد و آباد و هماره با افتخار/

بهمن  پارسی .

نوروز ۱۳۹۵

گویند مرا چوزاد مادر …

Iran-quake-refugees-8

گویم که  مرا چوزاد مادر  /اندوه زمانه بر قلب ودلم دوخت

چون شیخ بر آمد به حکومت  / دل پر زغم و خانه همی سوخت.

بابا بزندان واعدام و یا کشته بجنگ /  آتش به همه ثروت وخاک وطن هم روفت.

بر مام وطن اشک به چشمان بخشکید /  خشکاند همه رود ورودخانه وجنگل همه را سوخت.

با آنهمه چاه نفت وهم گاز/  در خانه نه گرما و چراغ هم نمی سوخت .

مادر ز برای خرج ماها /  ناچار حیثیت و هم اساس خانه بفروخت  .

پس هستی من زهستی اوست /  تا هستم و هست دارمش دوست

ب .پارسی  اسفند ۱۳۹۴